نگاهی به اظهارات جناب توخی
دستگیر نایل دستگیر نایل

        از خروج ارتش سرخ شوروی وقت از افغانستان بیست سال میگذرد.در این مدت،کتاب ها،مقالات ورساله های ضد ونقیض زیادی نوشته شده وبه چاپ رسیده اند.اما تا کنون این گره ازمشکل ما باز نشده است که ان ارتش چرا آمد وچرا رفت وبخت خود را چرا با مردم سر زمینی آزمود که سینهء ستبرش را در برابر بزرگترین اشغالگران تاریخ در دفاع از میهن،دین وارزشهای ملی قهرمانانه سپر ساخته اند.این روزها به همین مناسبت مقالا تی در رسانه ها به نشر رسیدند که یکی هم خاطرات(!)جناب اسحاق توخی،دستیار شهید دوکتور نجیب الله (منتشره درسایت آریایی و.... .) بود.من،جناب توخی را چند سال پیش دریکی از کمپ های پناهنده گان افغان ( هلور سوم) هالند ملا قات کرده بودم.در ان سا لها که طاعون ( طالبان ) سراسر کشور ما را فرا گرفته بود، و دوکتور نجیب الله هم با دستان نا پاک وجنایتکار آنها کشته و به دار اویخته شده بود، کتابی را روی دست داشتم که همین واقعات را یاد داشت میکردم.لذا ملا قات خود با جناب توخی رابعنوان شاهد عینی و یا فتن پاسخ دقیق ازاین واقعهء درد ناک، خیلی جدی میدانستم.اما در جریان صحبت ها و پرسش اینکه در قتل دوکتور کدام حلقات دست داشتند ،و شما چگونه از این رویداد جان سالم بدر بردید، در حالی که سنگینی مسولیت شما به مراتب بالا تر از احمد زی برادر دوکتور نجیب بود،پاسخ روشنی نه شنیدم.

           دوسه سال پیش ،هنگامیکه در برخی سایت ها اینگونه سوالات در برابر جناب توخی مطرح شده بود،من نیز مقاله ای را به سایت مربوط ارسال کردم اما انرانشر نکردند.طی همین سالها،هواخوان دوکتور نجیب الله درهالند درسالروز شهادت او محافل بزرگی دایر نمودند.واز سیاست مصالحهء ملی که گویا نجیب قربانی این سیاست شد،دفاع کردند.اما درهیچکدام این گرد همایی ها جناب توخی بعنوان دستیار و شخص مورد اعتماد او که نجیب الله را اکنون درمقالهء خود « رجل برجستهء سیاسی قرن بیستم » خوانده است، حضور نداشت.مگر نمک نا شناسی درحق یک دوست وولینعمت خود بیشتر از این شده میتواند،واین علا مت جبن، و بز دلی نیست؟.جناب توخی در ارتباط به خروج ارتش شوروی ،اقدامات دوکتور نجیب الله و اتها مات مخالفان می نویسد:...... «..   مخالفان دوکتورنجیب الله در بحبوحهء اجرای بر نامهء خروج نظامی اتحاد شوروی سابق از افغانستان،اتهام های گونا گون ،از جمله وابستگی به بیگانگان را به او می بستند....»  

       اینکه دوکتور نجیب الله مرد عمل، سخنور و رهبر آگاه از مسایل بود، در ان شک وتردیدی وجود ندارد.اما از عدم وابستگی اش به بیگا نگان( شوروی) راهیچ عقل سلیم قبول نمیکند.این بدان میماند که مثلا امروز اقای کرزی را بگوییم یک ادم غیر وا بسته! است.کسیکه با داخل شدن ارتش شوروی، ریس دستگاه امنیت کشور شد و پسا نهاهم با حما یت روس ها به حیث منشی عمومی حزب و رییس جمهور گردید،میتواند یک شخص غیر وابسته باشد؟ امروز مردم ما، به بلاغت فکری سیاسی رسیده اند و اگر بر این ادعای خود پا فشاری کنیم، برریش ما میخندند.

      در جای دیگر مینویسند: « .....اینجا میخواهم چشمدید های خود را تا جاییکه حا فظه یاری میدهد،بیان نمایم.منظور آنست تا این رویداد به مثابه بخشی از تاریخ افغانستان ثبت گردیده درکنار ..» جناب! اکنون که تاریخ ساز هم شده اید، چرا از نا مردی و رفیق نیمه راه بودن خود هم با دوکتور نجیب الله وبرادرش شاهپور احمد زی پرده بر نداشته اید که ان دو رفیق تان در راه تحقق ارمانهای شان به پای دار رفتند وشما زنده و سلامت پا به بیرون ازکشور کشیدید تا مور خان و نویسنده گان آنرا نیز مورد تحلیل وارزیابی قرار دهند.؟آیا در این واقعه ،معامله ای در پس پرده نبوده است؟

        متا سفانه تاریخ چند قرن اخیر کشور ما،از این جعلیات و دروغ پراگنی ها و قهرمان سازی های قبیله گرایانه را فراوان در گنج سینه ءخود پنهان دارد.جناب توخی ،در مورد،ملا قات یولی ورانسوف ودو مقام ارشد نظامی شوروی با رییس جمهور نجیب الله همزمان با خروج ارتش اتحاد شوروی، ضمن دادن اطمینان به رییس جمهور وهمراهی در سفر بی بازگشت جنرال گروموف، از ادعای تقاضای غرامات جنگی مردم افغانستان از شوروی را نام برده اند.که گویا دوگتور نجیب الله آن را رد کرده و گفته است که امضای این سند، یک خود کشی سیاسی برای خود او وحزب است!! این درامه، در واقع بزرگ جلوه دادن شخصیت نجیب الله است که میخواهد ازاو یک قهرمان بسازد.آیا شوروی ها نمیدانستند که تصمیم بر ادعای غرامت جنگی ازطرف دولت افغانستان درحد صلاحیت مردم افغانستان،جانب شوروی و ارگانهای باصلاحیت بین المللی، از جمله سازمان ملل است که از نجیب الله این تقاضا را نمایند؟ و باز چه ضرورتی به تقاضای چنین مساله را داشتند؟ در این مورد جناب توخی از زبان دوکتور نجیب الله که به یولی ورانسوف گفته است،مینویسد«  این از صلاحیت لویه جرگه است، نه ازمن » در واقع این یک دروغ محض از زبان رهبری است که اکنون در قید حیات نیست تا بگوید که:(سیه روی شود هرکه دراو،غش باشد!)جناب توخی در ادامه مینویسد:« ..دوکتور نجیب الله بارها از رهبری شوروی ،از جمله گر باچف خواسته بود تا به امور افغانستان، مداخله نکنند ....  والبته گرباچف چنین وعده را برایش داده بود. با کمال تاسف باید گفت که این موقف اصولی و مستقل دوکتور نجیب الله، در یاد داشتهای سیاسی چاپ شده سلطانعلی کشتمند( نقش دوگانه ءدوکتور نجیب الله در برابر اتحاد شوروی) تعبیر شده است.و..»

     توخی،ایجاد نماینده گی شورای وزیران در شمال افغانستان را نیز یک توطیه خوانده و در آن، دست برخی از حلقات شوروی را دخیل میداند.در حالیکه وظایف نماینده گی شورای وزیران در شمال، کاملا روشن بود یعنی تنطیم امور انتقالات و بهره برداری درست از ذخایر و فراورده های نفت وگاز،کود کیماوی،سمنت؛ ذغال سنگ ودیگر مواد ضروری،در سالهاییکه کشور،با دشواری های بزرگ روبرو بود، این مواد ازآنجا به مرکز ودیگر ولایات، انتقال داده میشد.مواد کوپونی رایگان کار مندان وکارگران ونیاز مندان ودیگر ضروریات اجتماعی نیز عمد تا از مدرک همین در امد ها،وانتقال عظیم کا لا ها ،از شمال کشور تامین میگردید.واین در حالی بود که سر حدات جنوبی غربی و شرقی کشور از طرف مخالفان دولت وکشور های همسایه مسدود شده بودند همچنان کمک های شوروی وهمپیما نانش نیز از همین سرحد به افغانستان میرسید.پس مسالهء تجزیه در کجای آن بود؟ مگر تعجب اور نیست وقتی رییس جمهور کشور که اقای توخی از عدم وابستگی او سخن می گوید، بداند که ایجاد چنین اداره ای با ان تشکیلات بزرگ که موجبات تجزیه را فراهم میسازد، مگر باز هم ان رامنظور نماید و کار کنان بلند مرتبه ءآن تا سطح معاون صدر اعظم را هم با امضای خود مقرر نماید؟

         حقیقت اینست که در ان سالها، نرم نرمک نسیم فروپاشی اتحاد شوروی به مشام میرسید. وشگفتی اور هم نبود که دکتور نجیب الله با از دست دادن فرصت ها و رفتن اقتدار از دستش،اندک ایمان دار هم شده بود.و در مجالس رسمی و خطابه هایش،از دین ودینداری سخن میگفت وصدای مستقل بودن هم ( شاید به مشورهء روس ها)از حنجره اش بلند میشد.اما دریغ که دیر شده بود ومردم دیگر به ان شعار ها و وعده ها فریب نمی خوردند.وشخصیت د.کتور نجیب الله ، به دلیل سابقه کاری اش در ارگان امنیت،سخت صدمه دیده بود.

           سلطانعلی کشتمند که دو دوره ریس شورای وزیران در حاکمیت حزب بود و.دیگر کادر های طراز اول حزب هم شخصیت چند بعدی نجیب الله را شناخته بودند و نا راضی بودن شان هم دلایلی داشت.و اینکه کشتمند در یاد داشت های سیاسی خود، نقش نجیب الله را دو گانه خوانده است، بی معنا نیست.امروز با گذشت نزدیک به شانزده سال از سقوط  حاکمیت حزب، همه میدانند و معترف اند که کشتمند، یک صدراعظم موفق، با مدیریت خوب،کار فهم،متخصص،فرد با تقوا،وشخصیت نیک نام سیاسی درکشور ما است.و دوران صدارت او،یک دورهء طلایی درحکومت های چند دهه، کشور است.البته از نظر اهل قبیله، او یک کمبودی دارد وان اینست که متعلق به جامعهء هزاره ها است.آری ازملت پر غرور،زحمتکش،ومبارزی که در طول قرنها،زیر بارستم واستبداد خونین قبیله سالاران ، زمامداران مرتجع و حکام وابسته به بیگانه، قامت خم کرده اند و شانه های شان از ضرب شلاق مستبدان تاریخ، زخمی و خونین است.واگر کشتمند متعلق به قبیلهء حاکم میبود،شاید قضاوت تان نسبت به او،بگونه دیگری میبود.

      من که از سال 1361 تا 1364 خورشیدی در اداره امور شورای وزیران به حیث کار شناس ودستیار دوکتور نجیب الله مسیر کار میکردم،جناب کشتمند را از نزدیک می شناختم.شخصیتی که از توانایی در کار،دانش مسلکی،ومدیریت سالم در اداره،بر خور دار بود.اداره اموری راکه در شورای وزیران اوبه کمک حزب ساخت،کارایی، ثمر بخشی،وقدرت اداره درحکومت راچندین مرتبه بالا برد.وما شاهد بودیم که صدر اعظمانی( دوکتور حسن شرق وخالقیار )که پس ازکشتمند امدند، و ضع اداره و بحران اقتصادی تا چه حد دامن گستر شد.

             آقای توخی مدعی است که اقای کشتمند عضویت حزب وحدت اسلامی به رهبری استاد مزاری را پذیرفته بود.اما معلوم نیست که جناب توخی چگونه چنین چیزی را اختراع کرده است؟ بنظر من، مناسبات اقای کشتمند با جامعهء هزاره ها نه از روی روابط سازمانی وسیاسی،با حزب وحدت اسلامی بل تعلقات خونی وقومی بود و طبیعتن هر روشن فکری درجامعه سنتی ای مانند افغانستان چنین رابطه ها وتعلقات را دارد.سیاست مصالحه ملی، بر همین بنیاد استوار بود نه بر بنیاد رابطه های عقیده وی واید یولوژیک.وگرنه حزب، سیاست مصالحه ملی را به چه منظور پیش کشیده بود این گونه رابطه ها،با رابطه دوکتور نجیب الله در سالهای اخیر اقتدارش با گلب الدین حکمتیار تفاوت داشت.نجیب الله در حالیکه  بارها در سخنرانی هایش از او بعنوان یک انسان شریر یاد میکرد،سر انجام با او خیلی نزدیک شده بود و حتا حاضر بود بخاطر ختم جنگ و اوردن صلح ،با یک حکومت اتلا فی توافق نماید.البته معلوم بود که نجیب الله حکمتیار را از نظر قومی نسبت به احمد شاه مسعود، تر جیح داده بود.

      در باره استعفای جناب کشتمند هم مساله واضح بود.چون تکروی ها و سیاست چند پهلوی نجیب الله در داخل حزب از یکسو وبا مخالفان دولت از جانب دیگر صادقانه نبود ،با همین دلیل بود که دوستان و همرزمانش را بساده گی از دست داد.آقای توخی بیموجب کوشیده است تا برای استعفای جناب کشتمند،از هیات اجراییهء حزب وطن، دلیل بتراشد.در حالیکه به طرح این مساله ضرورتی نبود زیرا دلایل واقعی در متن استعفا نامه ء خود کشتمند،ثبت است.

           اقای توخی در باره نقش کشتمند وصالح محمد زیری در بر سر قدرت امدن دوکتور نجیب الله در پلینوم هجدهم مینویسد که ببرک کارمل باهمین سبب از کشتمند ،آزرده خاطر شده بود.آنچه را که در این باره توخی بیان کرده است، از زبان شخصیتی مانند ببرک کارمل، که نیم قرن بخاطر انسان و انسانیت مبارزه کرد و یک جنبش وسیع چپ را رهبری نمود، ایا افاده ای که نفرت از« انسان وانسانیت» را بیان نماید،ممکن است؟ اگر ببرک کارمل تا این حد آزرده بود، میتوانست با اسم بردن از کشتمند، شدت خشم خود را بهتر اشکار سازد.بنظر میرسد که این شا یعه سازی ها، به قصد دوهدف با یک تیر زدن صورت گرفته است. یعنی گویا نشان دادن بی توجهی کارمل نسبت به مقام انسان و انسا نیت از یکسو و فوران خشم خود نویسنده نسبت به شخص کشتمند.از سوی دیگر

      در تاریخ معاصر کشور ما،حلقات وگروههای معینی از قبیله پرستان وجود داشتند و دارند که هیچگاه نخواسته اند شخصیت های سیاسی وعناصر ملی ازمیان اقوام و ملیت های دیگر ساکن افغانستان، با نام نیک در این کشور زنده گی کنند وعزت وافتخا راتی داشته باشند.و این دشمنی ها و قوم ستیزی ها با دریغ که چیز نو نیستند.پیش از شما اقای توخی هم اشخاصی بودند که در کشتزار ذهن مردم، این زهر پاشی ها را کرده اند.این حلقات، بجای آنکه درخت دوستی و همزیستی را بنشانند، نهال دشمنی و تلخ میوه را غرس کردند و حاصلش همین رنج بیشمار مردم ما است جالب اینست که جناب توخی از بند و بست ها و معا ملات رهبران جهادی با روسیه و ایران بسیار سخن گفته است اما از حکمتیار و معاملا ت او با ( سیا) و (آی آس آی) ،هیچ ذکری نه کرده اند.ازهمینجا است که سوء نیت ودشمنی با دیگر اقوام ازذهن او می تراود.وشک وگمان خواننده رانسبت به حس نیکخواهی وبیطرفی او دربیان حقایق قوت میبخشد.

     مساله خیلی جالب دیگر هم اینست که جناب توخی مینویسد:« ..شفر هایی را که عنوانی دوکتور نجیب الله از ولایات مواصلت کرده بود، باز مینمودم.دریک ورقهء کوچک به خط دری عنوانی یولی ورانسوف سفیر شوروی،از طرف احمد شاه مسعود ارسال شده بود.و در ان چنین نوشته شده بود:«   جناب سفیر پیغام تانرا که برای ملا قات با من ارسال نموده بودید،گرفتم. چون شما به وعدهء خود که انتقال قدرت از( دال) به ( سبز) بود،وفا نکردید،.» خواننده عزیز!.یک شخصی که درچنان مقامی کار کرده است، ببینید چه دروغهایی از  قلم و زبانش فوران میکند.!! شفر احمد شاه مسعود عنوانی یولی ورانسوف، در دفتر رییس جمهور چه میکند؟ مسعود، والی و یا رییس امنیت کدام ولایت نبود که عنوانی ریاست جمهوری شفر بنویسد تا به مرجعش هدایت داده شود که اجراات صورت بگیرد.آنها( مخالفان) نیز مانند دولت، از خود دم و دستگاهی داشتند که روابط و مناسبات را از طریق مراجع خود، تامین میکردند.جناب توخی! همانطوریکه خود تان نوشته اید که همین حسن شرق بود که سردار محمد داوود خان را به ان مصیبت دچار کرد.باید بپذیرید که این مشاورین ودستیاران عاقبت نیندیش وخود خواه نیز بودند که دوکتور نجیب الله را به ان سر نوشت اسفبار و خونین دچار کردند.

« خوش بود گر محک تجربه اِید به میان

تا سیه روی شود هرکه در او،غش باشد»


March 1st, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات